سایه ای که هنوز نبضش میزند

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

بزرگترین درد رو در زندگیم زمانی تجربه کردم که وقتی هواپیمای جنوب نمیتونست روی باند بشینه، وقتی همه مسافرا مضطرب بودن که چی میشه و آخر سر زنده از این هواپیما میایم بیرون یا نه، فقط و فقط داشتم به این فکر میکردم که اگرم همه چیز الان تموم بشه، زیادم ناراحت نمیشم.+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۶ساعت 16:51  توسط doobi  |&nbs سایه ای که هنوز نبضش میزند...ادامه مطلب
ما را در سایت سایه ای که هنوز نبضش میزند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mblackdoobia بازدید : 74 تاريخ : سه شنبه 15 اسفند 1396 ساعت: 13:46

سخت ترین قسمت زمانی که ناراحتی ولی خودتم نمیدونی چت شده زمانیه که  که کسی ازت میپرسه چرا ناراحتی و تو میگی نمیدونم و اون فرد باور نمیکنه و بیشتر اصرار میکنه و تو باز میگی چیزی نیست و اون میگه به من بگو چی شده و تو فکر میکنی و بالاخره یه چیزی که زیاد هم اذیتت نمیکنه رو میگی و اون تلاش میکنه برای اینکه اون موضوع رو برطرف کنه بهت راهکار بده و ازت انتظار دا سایه ای که هنوز نبضش میزند...ادامه مطلب
ما را در سایت سایه ای که هنوز نبضش میزند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mblackdoobia بازدید : 79 تاريخ : سه شنبه 15 اسفند 1396 ساعت: 13:46

کاش این زندگی تموم میشد؛ خیلی سریع، خیلی اتفاقی

یا کاش خودم حداقل جرات تموم کردنشو داشتم؛ خیلی سریع، بدون درد

+نوشته شده در  دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۶ساعت 17:2  توسط doobi  | 

سایه ای که هنوز نبضش میزند...
ما را در سایت سایه ای که هنوز نبضش میزند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mblackdoobia بازدید : 78 تاريخ : سه شنبه 15 اسفند 1396 ساعت: 13:46

شب یلدا، دوبار نیت کردم  بیت اول هر دوبار اینا بود :

بار اول: درد ما را نیست درمان الغیاث

بار دوم: سینه مالامال درد است ای دریغا مرحمی

+ نوشته شده در  جمعه ۸ دی ۱۳۹۶ساعت 10:44  توسط doobi  | 
سایه ای که هنوز نبضش میزند...
ما را در سایت سایه ای که هنوز نبضش میزند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mblackdoobia بازدید : 70 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 21:31

دختر با لیخند زیایی حرف میزد. از کارهایی که میخواست بکنه حرف میزد. از اینکه پدرش میگه باید بره. پسر اما فقط بعضی حرف های دختر رو میشنید. پسر خودکار رو در دستش گرفته بود و بعضی وقت ها برای اینکه نشون بده محو دختر نیست، به صورتجلسه نگاه میکرد، یا با خودکارش بازی میکرد، اما سریع حواسش پرت صورت زیبا و گرد دختر میشد. چیزی توی سینه پسر بیقرار بود. مثل استرس پیش از یک اتفاق خوب. حتی مدل موی ساده و کج دختر که روی قسمت کمی از پیشونیش افتاده بود هم برای پسر به طرز بسیار عجیبی زیبا به نظر میرسید. دختر در نهایت گفت: کاش میتونستم همکاری کنم، ولی واقعا دارم برای رفتن آماده میشم. این پروژه الانمو تموم کنم، دیگه کار رو میذارم کنار، میشینم برای آیلتس میخونم. ببخشید که نمیتونم کمکت کنم. همیشه دوست داشتم باهم پروژه داشته باشیم تا ازت یادبگیرم، ولی الان که موقعیتش پیش اومده، شرایطم جوری نیست که بتونم کنارت باشم. "دوست داشتم باهات پروژه داشته باشم" ، "ازت یادبگیرم" ، "کنارت باشم"، شنیدنشون چند ثانیه بیشتر طول نکشید، اما برای پسر، همون احساس خوب چند ثانیه ای بس بود. پسر تلاش کرد صداش مثل همیشه باشه و گفت: فدای سرت، مهم نیست. چون میدونستم دوست داری توی این حوزه کار کنی بهت گفتم. مطمئن باش از اینکه تصمیم گرفتی بری، پشیمون نمیشی. تو نمیخوای بری؟ پسر کمی سکوت کرد. استرس گرفت. همیشه کارهایی که نا تموم موندن، سایه ای که هنوز نبضش میزند...ادامه مطلب
ما را در سایت سایه ای که هنوز نبضش میزند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mblackdoobia بازدید : 85 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 21:31

اگه بدونم بعد از مرگم زندگی وجود داره، در قالب تناسخ یا هر حالت دیگه ای، تردید نمیکنم که باید این مرحله رو در اسرع وقت تموم کنم تا زندگی جدیدمو شروع کنم.

+ نوشته شده در  جمعه ۸ دی ۱۳۹۶ساعت 10:53  توسط doobi  | 

سایه ای که هنوز نبضش میزند...
ما را در سایت سایه ای که هنوز نبضش میزند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mblackdoobia بازدید : 64 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 21:31

صدای زنگ ساعت سر صبح، صور قیام تمام دردهاست.

زمانی نوبت به محاکمه من میرسه که عکساتو دوباره میبینم.

شب از شدت خستگی میخوابم و ساعتو برای تکرار رنج دوباره کوک میکنم.

+ نوشته شده در  جمعه ۸ دی ۱۳۹۶ساعت 10:55  توسط doobi  | 
سایه ای که هنوز نبضش میزند...
ما را در سایت سایه ای که هنوز نبضش میزند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mblackdoobia بازدید : 73 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 21:31

اونقدر بهش سخت گرفتم که رفت و دیگه پشت سرشم نگاه نکرد حالا که دارم پیر میشم، هرچیزی که به اون سخت گرفتم رو فراموش کردم و یه حسی ته دلم به آدم ها التماس میکنه که کنارم بمونن سایه ای که هنوز نبضش میزند...ادامه مطلب
ما را در سایت سایه ای که هنوز نبضش میزند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mblackdoobia بازدید : 84 تاريخ : سه شنبه 5 دی 1396 ساعت: 22:24

صدای آمبولانس هر لحظه نزدیک و نزدیکتر میشد آروم آروم، صدای سوتی که توی گوش مرد بخاطر اون برخورد شدید پیچیده بود، داشت کم میشد. طپش قلبش هر لحظه داشت کمتر میشد و تازه داشتم میفهمیدم چقدر سر و بازوی چپم درد میکنه نمیخواست از ماشین پیاده بشه. یعنی نای پ سایه ای که هنوز نبضش میزند...ادامه مطلب
ما را در سایت سایه ای که هنوز نبضش میزند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mblackdoobia بازدید : 60 تاريخ : پنجشنبه 18 آبان 1396 ساعت: 0:30

فکر کن داری همین الان میمیری. چه حسی بهت دست میده؟ ممکنه برای کسی دلتنگ بشی یا ممکنه حس کنی نسبت به کسی مسئولیتی داری که باید زنده بمونی و اونو انجام بدی یا شاید حس کنی بودنت به کسی که دوستش داری کمک میکنه، در نتیجه باید بمونی یا شاید به خودت قولی دا سایه ای که هنوز نبضش میزند...ادامه مطلب
ما را در سایت سایه ای که هنوز نبضش میزند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mblackdoobia بازدید : 80 تاريخ : پنجشنبه 18 آبان 1396 ساعت: 0:30